باوری از سر ناباوری در چشمان تو تاب میخورد
تو، کسی که تعبیر رویاهایم نام داشتی
نسیم،معصومانه از خواب آلاله رد میشود
و آلاله ،عامدانه میپژمرد
آلاله ها را برزبان می آورم
و ملاحت وار میپژمرم
هر چند اندک تبسمی ،کفایت میکند ما را تا میدانگاه مرگ
و طلوع میکند، در هر غروب ،
بانگ اتوبوسهای شهرداری در خلوتگاه شهر...
آسمان پاییز،از میان دریچه ها،خود را به درون هدایت میکند
بی هیچ دعوتنامه ای از جانب درون یا که برون حتا...
واژه رنگ غزل میگیرد ،در دشنامی ساده از جانب تو بر عریانی کاغذ
کلام من اما شکوهمندانه،بال و پر میگیرد در دایره یأس تو
و ساعت وا پس میرود در اندیشه زمان
سوگ آلاله را به وجب نشسته ام،با خیال گریان آسمان!